ترجمه عربی اول


العربیة

لغة القرآن

الدّرس الأوّل

﴿...هَبْ لـﻰ حُكْماً وَ ألْحِقْنـﻰ بِالصَّالِحينَ﴾

ياربِّ

قَوِّ عَلَي خدمتِكَ جَوارِحـﻰ!             و ﭐشْدُدْعلي العَزيمةِ جَوانِحـﻰ!

فإليكَ يا ربِّ       نَصَبْتُ وَجهـﻰ.

و إليكَ يا ربِّ        مَدَدْتُ يَدﻯ.

درس اول

پروردگارا ، اعضاي بيروني بدن مرا براي خدمت به خودت قوي كن واعضاي دروني بدن مرا براي برخورداري از عزمي راسخ ،استوار بدار (ياري كن) .

پرودگارا چهره ام را به سوي تو قرار دادم و اي پروردگار ، دستم را به سوي تو دراز كرده ام .

 

سابغَ النِّعَمِ يا دافِعَ النِّقَمِ!

صَلِّ علي مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و ﭐفْعَلْ بـﻰ ما أنْتَ أهْلُه.

 

اي كسي كه فراخيِ نعمت را به كمال داده است و اي بر طرف كننده ي  بلا ها . بر محمّد و خاندان محمّد درود بفرست و براي من آنچه را كه تو شايسته آن هستي انجام بده .

الدرسُ الثّانـى

إلهـﻰ ...! قد أسْلَمتُ مُنْذُ مدّةٍ و لكنْ ... ما شاهَدْتُ حَبيبـﻰ...! كَلَّمْتُ والِدَتـﻰ فـﻰ هذا الْموضوعِ... هـﻰ لاتَسْمَحُ...عجوزٌ... محتاجهٌ إلي الرِّعايةِ.

ولكن...

ماذا أفْعَلُ؟! أتُساعِدُنـﻰ؟!

ذاتَ ليلةٍ

درس دوم

خدايا مدتي است كه مسلمان شده ام ولي دوستم را نديده ام با مادرم در اين باره صحبت كردم او اجازه نمي دهد و پير است نيازمند پرستاري و مراقبت است .

ولي ...

چه كنم ؟ آيا مرا كمك مي كني ؟!

شبي

 

أمّاه! لقد نَفِدَصَبْرﻯ! أنا مشتاقٌ لِزيارةِ الرَّسولِ (ص).

كيف أصْبِرُ علي فِراقِكَ؟! ...لا...لا... أنا عجوزٌ... لا أقْدِرُ...!

لكن سأرْجِعُ قبلَ غروبِ الشَّمْسِ... أعاهِدُكِ!

أمّا...! لابأسَ... حَسَناً...! أنا بانْتِظاركَ قَبْلَ غروبِ الشَّمْسِ.

حتماً... حتماً... شُكراً جزيلاً يا أمّاه!

مادر جان صبرم تمام شده ! من مشتاق ديدار پيامبر (ص) هستم.

چگونه بر دوري تو صبر كنم! ... نه ... نه ... من پير هستم ... نمي توانم ... !

ولي قبل از غروب خورشيد باز خواهم گشت به تو قول مي دهم!

ولي ... عيبي ندارد ... بسيار خوب . من قبل از غروب خورشيد منتظرت هستم .

حتماً ... حتماً ... خيلي متشكرم اي مادر!

فـﻰ الطَّريقِ

كيف أشْكُرُ هذه النِّعمةَ؟!

بعد ساعاتٍ أنا فـﻰ خدمةِ حَبيبـﻰ!

أ يُمْكنُ...؟ يا أوَيسُ! هَلْ تُصَدِّقُ؟

فَقَرُبَ "أويسٌ" مِنْ مدينةِ النَّبـﻰِّ (ص)...

يا لَلسَّعادةِ! يا لَلسَّعادةِ!

در راه

چگونه اين نعمت را شكر كنم؟!

بعد از چند ساعت من در خدمت دوستم هستم!

آيا ممكن است ...؟ اي اويس ! آيا باور مي كني؟

اويس به شهر پيامبر(ص) نزديك شد. چه سعادتي ! چه سعادتي!

و فـﻰ الْمدينةِ

سِّيدﻯ! سيِّدﻯ! أين بَيْتُ النَّبـﻰِّ (ص)؟! أين...

هُناكَ, هناكَ...

آه... وَصَلْتُ... نِهايةُ الفِراقِ...!

طَرَقَ بابَ الْبَيْتِ.

عفواً, حبيبـﻰ! ...أطْلُبُ زيارةَ حَبيبـﻰ رَسولِ اللّهِ (ص).

و در شهر

آقا!آقا ... خانه پيامبر(ص) كجاست ؟ كجاست ...

آنجا ،آنجا

آه ... رسيدم .... پايان جدايي ... !

به در خانه زد .

ببخشيد، دوست من! مي خواهم دوستم رسول خدا(ص) را ديدار كنم.

أهلاً و سهْلاً, تَفَضَّلْ.

لا... لا... أينَ... أينَ؟

هو سافَرَ إلي مكانٍ قَريبٍ,

يَرجِعُ بَعْدَ قليلٍ إنْ شاءَاللّهُ.

قَطَعْتُ هذه الْمسافةَ البعيدةَ لِزيارةِ حَبيبـﻰ.

والِدَتـﻰ؟!

خوش آمديد.

نه ... نه ... كجاست ... كجاست؟

او به جايي نزديك سفر كرده است ،

انشاءالله بعد از مدت كمي برمي گردد.

اين مسافت دور را براي ديدار دوستم پيمودم.

مادرم؟!

فَجَلَسَ علي الأرضِ قَلِقاً... نَظَرَ إلي السَّماءِ, يُفَتِّشُ عَنْ مَوضِعِ الشَّمسِ...

اَلْوفاءُ بالعَهْدِ؟!

نَهَضَ أويسٌ مِنْ مكانِه حزيناً و قالَ لِلصَّحابـﻰِّ:

لا أقْدِرُ أكثَرَ مِنْ هذا ! والِدَتـﻰ بانتظارﻯ... بلِّغْ سَلامـﻰ إلي حَبيبـﻰ.

و تَرَكَ الْمدينةَ.

با ناراحتي بر روي زمين نشست ... به آسمان نگاه كرد به دنبال جاي خورشيد

 مي گشت ...

وفاي به عهد؟!

اويس با ناراحتي از جايش بر خاست وبه يارپيامبر گفت: بيشتر از اين نمي توانم! مادرم منتظرم است .

... سلامم را به دوستم برسان وشهر را ترك كرد .

رَجَعَ النَّبـﻰُّ (ص) مِنْ سَفَرِه...

إنِّـﻰ لَأجِدُ نَفَسَ الرَّحمانِ مِن جانبِ الْيَمَنِ!

تَفوحُ رائِحةُ الْجَنَّةِ مِن قِبَلِ "قَرَن"!

وَ بَعْدَ سِنينَ ... جاهَدَ أوَيْسٌ فـﻰ معركةِ صِفِّينَ و هو يُدافِعُ عن حبيبِ حَبيبه, فَوَقَعَ عَلَي الأرضِ شهيداً. هَنيئاً لكَ الشَّهادةُ يا أويسُ!

پيامبر (ص) از سفرش بازگشت ...

به راستي كه من نفس خداي رحمان را از جانب يمن مي يابم ! بوي بهشت از سمت "قرن" پخش مي شود!

وبعد از سالها ... اويس در حالي كه از محبوب محبوبش دفاع مي كرد در جنگ صفّين جهاد كرد پس شهيد بر روي زمين افتاد. شهادت بر تو گوارا باد اي اويس .

التِّلميذُ المِثالـﻰّ

رَخيصٌ ... رخيصٌ...!

ألْبِسةٌ جميلةٌ... أحْذِيةٌ أنيقةٌ ...! كُلُّ شـﻰءٍ رَخيصٌ... أسرِعوا... أسرِعوا!

هذا جميلٌ جدّاً... ثَمَنُهُ باهِظٌ!

اِنْتَخِبْ يا وَلَدﻯ! لاتُفَكِّرْ فـﻰ الثَّمَنِ!

درس سوم

دانش آموز نمونه

ارزان است ... ارزان است ... !

لباس هاي زيبا ... كفش هاي شيك ... ! همه چيز ارزان است ... بشتابيد... بشتابيد .

اين بسيار زيباست ... بهاي (قيمت) آن گران است!

اي پسرم انتخاب كن . به بها (قيمت)فكر نكن .

أمّاه! لِماذا يَشْتَغِلُ هذا التِّلميذُ بِبَيْعِ الصُّحُفِ؟

أليس لَهُ درسٌ ؟!

بَلَـي... ولكن هؤلاءِ يَهْرُبونَ من قِراءةِ الدّروس. هم يَتَكاسَلونَ ... حتماً... لاشكَّ.

ولكِن...!

مالَكَ  تَتَأمَّلُ...؟!         اَلشَّمسُ مُحْرِقَةٌ...غَداً حَفْلَةٌ...!

مادر ! چرا اين دانش آموز مشغول روزنامه فروشي است؟

آيا درس ندارد؟!

بله ولي اينان از خواندن درسها فرار مي كنند. آنان تنبلي مي كنند ... حتماً ... هيچ شكّي نيست.

ولي  تو را چه مي شود كه درنگ مي كني(مي انديشي) ... ؟!

خورشيد سوزان است ... فردا جشن است .

فـﻰ البيت

أمّاه! تَنْعَقِدُ حَفْلَةٌ فـﻰ الْمدرَسةِ.

شـﻰءٌ جميلٌ! بِأﻯِّ مناسَبةٍ؟

لِتَعيينِ التِّلميذِ المثالـﻰِّ!

مَنْ هو؟

لا أدرﻯ ... حتماً ذلك الوَلَد . لا أدرﻯ . لا أدرﻯ.

مادر!جشني در مدرسه بر گزار مي شود.

چيز زيبايي است ! به چه مناسبتي؟

براي تعيين دانش آموز نمونه.

او كيست؟

نمي دانم ... حتماً آن پسر  . نمي دانم  . نمي دانم .

علي أﻯِّ حالٍ... هل نذهبُ معاً يا أمّاه؟

يا بُنَـﻰَّ! أنتَ تَعْلَمُ أنَّ غَداً مَوْعِدَ تَسليمِ السَّجّادةِ لِصاحبِها... لا أقْدِرُ, آسِفَةٌ.

لا بَأسَ!

اِستَيْقَظَ قَبْلَ طلوعِ الْفَجْرِ و تَوَضَّأ و بَعْد َالصَّلاةِ, هيَّأ نَفْسَهُ لِلذَّهابِ... فَذَهَبَ وَحْدَه.

به هر حال ... آيا با هم مي رويم اي مادر؟

اي پسركم! تو مي داني كه فردا وقت تحويل قاليچه به صاحبش است. نمي توانم، متأسفم .

عيبي ندارد.

قبل از طلوع صبح بيدار شد و وضو گرفت و بعد از نماز ، خودش را براي رفتن آماده كرد ... پس به تنهايي رفت .

فـﻰ الْمدرسةِ

مَرْحَباً... مَرْحَباً... تَفَضَّلوا... تَفَضَّلوا!

شُكراً جَزيلاً.

...و بعْدَ دقائقَ بَدَأت الْمَراسيمُ و بعدَ إجراءِ مَسْرَحيّهٍ و أنشودَةٍ...

نَحنُ اجْتَمَعْنا هُنا لِتَكْريمِ تلميذٍ مِثالـﻰّ... هو أسوةٌ لِلْجَميعِ...فـﻰ الأخلاقِ ...فـﻰ الدَّرسِ... والعَمَل. هذا هو "سعيدٌ".

در مدرسه :

خوش آمديد ... خوش آمديد ... بفرماييد ... بفرماييد ...

خيلي متشكّرم

و بعد از چند دقيقه مراسم شروع شد و بعد از اجراي نمايشنامه اي و سرودي ...

ما اينجا براي بزرگداشت دانش آموز ي نمونه جمع شده ايم ... او براي همه الگوست ... در اخلاق ... در درس ... وكار. اين وي است "سعيد" .

إلهـﻰ! ماذا أشاهِدُ؟ هو ذلك البائِعُ!

بُنَـﻰَّ... بُنَـﻰَّ... لَقَد اشْتَبَهْتُ...لا... لا... هوالنّاجِحُ...!

فـﻰ الْحقيقةِ نحن نَتكاسَلُ.

أقْبَلَ سعيدٌ و اسْتَقْبَلَهُ الْمديرُ بِحَفاوَةٍ و بعدَ مصافَحَتِهِ علَّقَ علي عُنُقِهِ وِسامَ الْاِجتهادِ و النَّشاطِ. و مَنَحَهُ جائِزةً.

خدايا ! چه مي بينم ؟ او همان فروشنده است .

پسركم ... پسركم ... اشتباه كرده ام ... نه ... نه .... او موفّق است .

در حقيقت ما تنبلي و سستي مي كنيم .

سعيد جلو آمد و مدير به گرمي از او استقبال كرد و بعد از دست دادن با او مدال تلاش و فعّالّيت را به گردن او آويخت و جايزه اي به او بخشيد.

الدَّرسُ الرّابعُ

اَلعِبرةُ

أيُّها النّاسُ مَوكِبُ صاحبِ الْجَلالةِ "قارونَ" الْمُعَظَّمِ فـﻰ الطَّريقِ...اِبْتَعِدوا ! اِبْتَعِدوا !

اَللّهُمَّ خَلِّصْنا مِن شرِّ هذا الطَّاغوتِ!

إنَّه شَرُّ مَخْلوقٍ!

اُنْظُرْ... لَقَدْ خَرَجَ قارونُ فـﻰ زينَتِهِ!

درس چهارم

عبرت

اي مردم كاروان اعلاحضرت قارون بزرگ در راه است. دور شويد. دور شويد.

خدايا ما را از شرّ اين طاغوت خلاص كن .

به راستي او بدترين آفريده است .

نگاه كن ... قارون با شكوه خارج شد.

يا لَيْتَ لَنا ثروةَ قارونَ...!

أخـﻰ! ما الفائدةُ فـﻰ ثَروةٍ وَراءَها لعنةُ النَّاسِ؟! إنّه كافِرٌ بِنعْمةِ اللّهِ.

علينا الذَّهابُ إلَي قارونَ!

هَلْ يَقْبَلُ النَّصيحةَ؟!

لا... لا... معلومٌ... هو رجلٌ مُتَكَبِّرٌ.

اي كاش ثروت قارون از آنِ ما بود ... !

برادر من!  فايده ثروتي كه پشت آن لعنت مردم است چيست؟    او نسبت به نعمت خدا كافر است.

برما لازم است به سوي قارون برويم.

آيا نصيحت قبول مي كند؟

نه ... نه ... معلوم است ... او مرد خود بزرگ بيني است .

علينا أداءُ الْواجبِ... نَحْنُ مُبَشِّروُن و مُنْذِروُنَ... .

فـﻰ  قصر قارون :

ماذا تَطْلُبونَ؟

اَلْأمرَ بالْمعروفِ و النَّهْـﻰَ عن الْمُنْكَرِ.

يا قارونُ...

يا قارونُ! أحْسِنْ إلي الْفُقراءِ و الْمَساكينِ و الْمظلومينَ!

برما لازم است كار واجب را به جا بياوريم ما مژده دهنده و بيم دهنده هستم .

در قصر قارون :

چه مي خواهيد ؟

امر به معروف و نهي از منكر را(دستور دادن به كار نيك و باز داشتن از كار زشت)

اي قارون

اي قارون به فقيران و بيچارگان و ستمديدگان نيكي كن .

&

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در 16 / 11 / 1390برچسب:,ساعت 19:29 توسط عباس حیدری رباطی| |


:قالبساز: :بهاربیست:

 فال حافظ - قالب وبلاگ